Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «همشهری آنلاین»
2024-05-08@23:51:28 GMT

افسانه ماندگار مینا و پلنگ در کندلوس

تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۸۷۵۰۷۲

افسانه ماندگار مینا و پلنگ در کندلوس

مریم ورشو - همشهری آنلاین: اگر به قصه‌های عاشقانه و رازآلود علاقه‌مند هستید حتما سری به کندلوس یکی از روستاهای ییلاقی و گردشگری مازندران دربخش کجور بزنید تا به خانه مینا و پلنگ برسید. افسانه‌ عجیب و جذاب و البته واقعی مینا و پلنگ سال‌هاست که با بغض و اندوه هنوز میان مردمان کندلوسی به ‌ویژه کهنسالان نقل می‌شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

از زمان وقوع این قصه‌ بیش از یک قرن می‌گذرد، اما همچنان سرانجام ناتمام مینا و پلنگ روایت می‌شود. حتی اشعار مختلفی در این زمینه سروده شده است.

طبق گفته‌ها و روایت‌ها، مینا چشمانی به سرخی یاقوت داشت. برای همین مردم به او مینای گرگ چشم یا «ورگ چشم» می‌گفتند. مینا دختری یتیم بود که تنها در کلبه خود زندگی می‌کرد. خانه‌ای که هنوز در  کندلوس پابرجاست و امروزه به یکی از نقاط دیدنی و گردشگری مازندران تبدیل شده است، خانه‌ای که در یکی از کوچه‌های باریک و زیبای کندلوس پنجره‌اش ما را به یاد پلنگی می‌اندازد که از پشت آن به صدای مینا گوش می‌داد.  کهنسالان و روایان می‌گویند با وجودی که مینا زیبا بود، اما چشمان سرخش سبب می‌شد که  بچه‌ها از او بترسند و با دیدنش فرار کنند.

ماجرا از آنجا شروع شد که مینا دختر کندلوسی صدای دلنشینی داشت. ازطرفی به‌دلیل اینکه یتیم بود باید خیلی از کارها را خودش به‌تنهایی انجام می‌داد. به‌عنوان نمونه باید به‌دل جنگل می‌رفت تا برای بخاری هیزمی‌اش چوب تهیه کند. او زمانی که به‌دنبال جمع‌کردن چوب بود با صدای بلند آواز می‌خواند تا بر ترس و تنهایی خود در جنگل غلبه کند، همین کار باعث شد پلنگی عاشق صدای زیبایش شود تا حدی که ردپای مینا را بو ‌کشید و خانه‌اش را پیدا کرد تا شب‌ها هم او را ببیند. یک شب پلنگ از روی شاخه یک درخت بالا رفت و به پشت‌بام خانه مینا راه یافت. همین کار باعث شد تا مینا سرو صدایی از پشت‌بام بشنود، بنابراین از نردبان بالا رفت و وقتی پلنگ را دید بی‌هوش شد. هنوز این نردبان در موزه کندلوس نگهداری می‌شود تا سندی باشد بر قصه زیبای مینا و پلنگ.

وقتی مینا به هوش آمد پلنگ بالای سرش بود، مینا با ترس و لرز و لکنت زبان پرسید تو اینجا چه می‌کنی؟ بعد از مدتی وقتی دید پلنگ کاری به کارش ندارد و به او حمله نمی‌کند بر ترسش غلبه کرد. کم کم دوستی بین این دو پدید آمد و رنگ مشابه چشمان مینا و پلنگ و تنهایی هردویشان آنها را هر روز به‌هم نزدیک‌تر کرد تا جایی که  در جنگل پلنگ در گردآوری و حمل چوب به مینا کمک می‌کرد.  روزها مینا به جنگل می‌رفت و شب‌ها پلنگ به خانه او می‌آمد و به این ترتیب مدام همدیگر را می‌دیدند. کم کم این رفت و آمد پلنگ از چشم مردم دور نماند و  داستان عشق مینا و پلنگ در روستا پخش شد؛  قصه پلنگی که شیفته چشمان سرخ مینا و آواز زیبایش شده و هر شب سر خود را از پنجره به درون کلبه مینا می‌اندازد.

کندولسی‌ها وقتی به عشق مینا و پلنگ پی بردند از کشتن پلنگ منصرف شدند، اما خیلی از آنها می‌ترسیدند که شب‌ها بیرون بروند. تا اینکه مینا به یک عروسی در روستای کناری کندلوس یعنی نیچکوه دعوت شد. مینا دلش نمی‌خواست به این عروسی برود، اما دختران و زنان کندلوسی اصرار کردند که به این عروسی برود. او می‌ترسید پلنگ برای دیدارش ردش را بو بکشد و به نیچکوه بیاید. در شب عروسی هم بیشتر مردان تفنگ به دست بودند و خطر بزرگی پلنگ را تهدید می‌کرد.  

هنگام شب پلنگ به روستا آمد وقتی مینا را ندید، بوی او را دنبال کرد و به سمت روستای نیچکوه راه افتاد. به نزدیک ده که رسید سگ‌ها  به او حمله کردند. پلنگ پس از جنگ و درگیری زخمی شد. با اینحال خود را به روستا و خانه‌ای که مراسم عروسی در آن برگزار می‌شد رساند و مینا را با نعره‌ای صدا زد.   میهمانان مراسم عروسی ترسیدند و سرو صدای زیادی از ترس به پا شد. مردان به پلنگ تیراندازی و او را زخمی کردند.

وقتی مینا فهمید پلنگ تیر خورده و شاید مرده باشد،  شروع به شیون و زاری کرد و  بر سر و روی خود زد. آه و ناله‌های مینا چنان عمیق و دردناک بود که مردم ده از اندوه او ناراحت شدند و گریه کردند.

مینا تا پایان زمستان خود را در خانه زندانی کرد و به هیچ کس اجازه دیدار هم نمی‌داد. تا اینکه در یکی از روزهای مه‌گرفته بهار، مینا از خانه خود بیرون آمد و به سوی جنگل رفت و در مه گم شد و دیگر هرگز برنگشت.   

مردم و بستگان نگرانش شدند و و فانوس گرفتند تا در دل جنگل او را بیابند. اما مینا هیچ وقت پیدا نشد.

کم کم شایعه شد که  پلنگ زنده مانده بود و برگشت و او را با خود به جنگل برد تا همیشه با هم زندگی کنند. با این حال مردم سال‌ها منتظر برگشت مینا ماندند و ازخانه‌اش مراقبت کردند. خانه‌ای که تا امروز در کندلوس پابرجاست  و ما را به یاد این افسانه زیبا می‌اندازد. مجسمه مینا و پامگ هم در کندلوس ساخته شده و در معرض دید عموم قرار گرفته است.

کد خبر 641979 برچسب‌ها سفر - گردشگری فرهنگ - میراث فرهنگی

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: سفر گردشگری فرهنگ میراث فرهنگی مینا و پلنگ خانه ای

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۸۷۵۰۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ببینید | عصبانیت افسانه پاکرو در لایو اینستاگرام؛ پاسخ خانم بازیگر به انتقادات

266 215

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1904419

دیگر خبرها

  • سه افسانه درباره خواب که نباید باور کنید
  • ببینید | شادی متفاوت رودیگر و آلابا پس از بازی؛ تکرار شادی افسانه‌ای با صندلی!
  • قرار ملاقات مودریچ با تاریخ: افسانه سوم رئال
  • ببینید | عصبانیت افسانه پاکرو در لایو اینستاگرام؛ پاسخ خانم بازیگر به انتقادات
  • قابی ماندگار از دیدار اعضای تیم ملی فوتسال ایران با رهبر انقلاب | عکس
  • تصاویری از خرس و پلنگ در پارک ملی گلستان
  • ببینید | تصاویری دلخراش از زمین خوردن یک سگ هنگام فرار از دست پلنگ
  • فیلم|مشاهده و ثبت پلنگ برای دومین بار در منطقه سبزکوه چهارمحال‌وبختیاری
  • ثبت پلنگ در منطقه سبزکوه
  • آیین تجلیل از معلمان بالای ۸۰ سال استان زنجان